وبلاگ فراسوی غبار نوشت:
حسین (ع) فریاد می زند:
" هل من ناصر ینصرنی؟"
ومن در حالی که نمازم قضا شده است می گویم: لبیک
یا حسین (ع) , لبیک
حسین (ع) نگاه میکند , لبخندی می زند و به سمت
دشمن تاخت می کند...
ومن باز
می گویم: لبیک یا حسین (ع), لبیک ...
حسین (ع) شمشیر می خورد..
من سر
مادرم داد می زنم و می گویم: لبیک یا حسین (ع), لبیک یا حسین (ع)
حسین (ع) سنگ می خورد من در مجلس غیبت می گویم :
لبیک یا حسین (ع), لبیک...
حسین (ع) از اسب به زمین می افتد, عرش به لرزه
در می آید
و من در پس نگاه های حرامم فریاد می زنم:لبیک یا
حسین (ع), لبیک...
حسین (ع) رمق ندارد, باز فریاد می زند: لبیک
حسین(ع), لبیک...
حسین (ع) سینه اش سنگین شده است کسی روی سینه
...
حسین (ع) به من نگاه می کند می گوید: تنهایم
یاریم کن..
من گناه می کنم و باز فریاد می زنم: لبیک...
خورشید غروب کرده است ...
من لبخندی می زنم و می گویم: "اللهم عجل
لولیک الفرج"
به چشمان مهدی (ع) خیره می شوم و می گویم: دوستت
دارم تنهایت نمی گذارم...
مهدی (ع) به محراب می رود اشک میریزد و برای
آمرزش گناهان من طلب مغفرت می کند..
مهدی (ع) تنهاست...
حسین (ع) تنهاست...
من این را می دانم و
...همچنان گناه می
کنم
"اللهم عجل لولیک الفرج"