شهرداری از جنس مردم
شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۱۵ ب.ظ
وبلاگ منتظر منتقم نوشت:باران خیلی تند می آمد. بهم گفت « من می رم بیرون» گفتم « توی این هوا کجا
می خوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم . بالاخره گفت « می خوای بدونی؟ پاشو
تو هم بیا. » با لندروز شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکی های فرودگاه
یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گل و شل.
آب وسط کوچه صاف می رفت توی یکی از خانه ها. در خانه را که زد، پیرمردی آمد
دم در. ما راکه دید، شروع کرد به بد و بی راه گفتن به شهردار. می گفت «
آخه این چه شهردایه که ما داریم؟ نمی آد یه سری به مون بزنه ، ببینه چی می
کشیم.» آقا مهدی بهش گفت «خیله خب پدرجان . اشکال نداره . شما یه بیل به ما
بده، درستش می کنیم؟» پیرمرد گفت « برید بابا شماهام! بیلم کجا بود.» از
یکی از هم سایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکی های اذان صبح توی کوچه ، راه آب
می کندیم.
۹۳/۱۱/۱۸