وبلاگ نویسان شرق فارس

بهترین مطالب وبلاگ های شهرستان نی ریز را در اینجا ببینید.
ما به دنبال آنیم که وبلاگ نویسان نی ریزی را در این مجموعه معرفی نماییم و از کلیه دوستان وبلاگ نویس شهرستان نی ریز دعوت می کنیم تا در جمع صمیمی اعضای ما حاضر شوند. شما می توانید مطالب تولیدی خود را با نام و وبلاگ خود در وبلاگ نویسان شرق فارس ثبت نمایید.

طبقه بندی موضوعی

۴۰ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

۰۴:۵۲۰۵
دی
وبلاگ عطر بارون نوشت:                                                                               ۱-خدایا! من لذت گناه راترک میکنم، در مقابل تو تحریم لذت مناجات را از من بردار... ۲-خدایا! من کسانی که تو دوستشان نداری را ترک میکنم، ودرمقابل تو لذت باخود بودن را به من بده... ۳-خدایا! من پناهگاه شیطان راترک میکنم، ودر مقابل تو پناهگاه امن خودت را به من بده... امروز روزاول مذاکره است... خدایا! برای شفاف سازی گام اول را من برمیدارم، و سانترفیوژهای گناه را که شیطان در وجودم برپا کرده یکی یکی وبا کمک تو از کار می اندازم ، هسته درونی ام را خودت غنی سازی کن ...
صاد قاف
۱۸:۰۵۰۲
دی
وبلاگ عطر بارون نوشت:شوهر خالم از کربلا برگشته بودتعریف میکرد یه شب خواب بودن یهو یه نفر از ته سرش جیغ میزنهمیرن دنبال صدا و می بینن تو یکی از اتاق ها یه زائر عرب داره جیغ میزنه بعد از آروم کردنش میپرسن چی شدهنگو این بنده خدا خواب بودهیکی از هم اتاقیهاش میره بیرون و برمیگرده نگو این طرف شلواری مثل شلوار سربازای داعشی تنش بوده اینم همزمان از خواب میپره و فکر میکنه داعش اومده بکشتشخیلی میترسه و جبغ میزنه!!!!!!!! #خاطرات-کربلا من که کلی خندیدم
صاد قاف
۱۸:۳۳۳۰
آذر
وبلاگ معبر بصر نوشت: چهارشنبه اولین روز که اومدم فکرش رو نمی کردم که با سفرهای دیگه تفاوتی داشته باشه آرام و بیصدا وارد اردوگاه شدیم اتفاق خاصی نداشتیم، کمی احساس غربت.    از روز دوم شروع رسمی فعالیت و مشخص شدن جایگاه و مسئولیت خادمین. هنوز تفاوتی حس نکرده بودم تا اینکه با اردوگاه مأنوس شدم. آمدم اینجا به این امید که شاید خودم را پیدا کنم، به این امید که چندی از دنیای خاکی خود دور شوم. اینجا همه چیز بوی خاک میدهد اما آسمانی است، اینجا جسمت را میگیرند تا روحت را پاک کنند، تن را رنج میدهند تا روح را به تعالی برسانند. اری اینجا کربلاست، کربلایی که در آن سرها بریدند و تن ها پاره پاره کردند، در اینجا ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند، اینجا کسانی بودند که دنیا را با تمام زرق و برقش برای رضای خدا رها کردند، آری اینجا کربلاست ، کربلای ایران، جبهه هایی که در آن پایمردیها را شاهد بوده اند، هر روزی که اینجا میگذرد با احساسی همراه است که درهیچ جای دیگر یافتنی نیست، آرامشی که دل را صفا میدهد و صیقل روح است.هنوز تا امروز جمعه به مناطق نرفته ایم اما خادم الشهدا بودن صفایی دارد وصف ناشدنی. اهواز هم خود بوی شهادت می دهد،اردوگاه حال و هوای عجیبی دارد، غربتی آکنده از عشق که قلبت را تکان میدهد، دیگر شاید فراموش کرده ام به اهداف از پیش تعیین شده فکر کنم، خادم که میشوی باید به اخلاصش فکر کنی و اگر اینگونه شد از خیلی چیزها خلاصت می کنند. این همان است که من میخواهم. بچه ها سفره غذا را با دعای سفره آغاز میکنند و با ذکر نام شهدا و هدیه صلوات سفره را جمع میکنند.هنوز اینجا احساس غربت دارم اما غربتی عجیب که انگار با خود غریبه ام نه با اینجا یا با دیگران!! فردا شنبه است و من در انتظار آن که چگونه خواهد گذشت؟؟ ساعت یک و نیم صبحه و من پاس شب هستم در محوطه اردوگاه.
صاد قاف
۰۶:۵۲۲۸
آذر
وبلاگ سیده بانو نوشت: الان ساعت  از یک بامداد گذشته و به شدت خوابم میاد اما نتونستم در مقابل وسوسه نوشتن این پست مقاومت کنم. حدود دو سه هفته ای خیلی ذهنم مشوش بود. اصلاً نمی تونستم به برنامه هام برسم. یه جور نگرانی و استرس سراسر وجودم رو فراگرفته بود. امشب اما خدا رو شکر خیلی خوب و آرومم. بیرون هیچ تغییری نکرده، هیچ اتفاق خاصی نیفتاده. اما درونم خیلی آروم تر شده، خیلی امیدوارتر و ذهنم خیلی منظم تر. بهترین چیزی که بهم کمک کرد، یادآوری دوباره وجود خدا در کنارم بود هر لحظه هر ثانیه. معجزه هایی رو که هر روزه داره در زندگیم اتفاق میافته رو مرور کردم. نه اون معجزه های هر روزی؛ معجزه همچنان زنده بودن، همچنان بینا و شنوا بودن، معجزه همچنان سالم بودن، معجزه حیات و .... . اینا فقط در نظر من معجزه اند.خیلی اونا رو عادی و طبیعی می دونن. گذشته از این معجزات فراوان که گاهی به چشم نمیاند، معجزه های بسیاری دیگه ای هست که اگه داستانش رو برای دیگران هم تعریف کنم، اونا هم تصدیق می کنن غیرعادی و غیرطبیعی بودنشان رو. از مهر حساب کردم. حدود 115 تا از این اتفافا در عرض کمتر از سه ماه. نوشتم همه رو ها. برای اینکه باز برگردم سراغشون و یادم نره که خدا کمتر از ثانیه ای رهام نکرده. رهام که نکرده هیچ، انگاری همه بندهاش رو گذاشته و فقط به من می پردازه. احساس فوق العاده خوشای یندیه؛ «خدای دیروز و امروزت خدای فردات هم هست»،یادم نمیاد اولین بار این جمله رو کی بهم پیامک کرد، اما خیلی به دلم نشست. گاهی اینو فراموش می کنیم، بعد بی تاب میشیم، انگاری که تا دیروز خودمون داشتیم زندگیمون رو پیش می بردیم و نگرانیم که از فردا چطوری پیشش ببریم. بچه تر که بودم فکر می کردم تصور اینکه خودمون داریم زندگیمون رو پیش می بریم، بی انصافیه، الان با خودم فکر می کنم، بی انصافی نیست، حماقت محضه. واقعاً بیخردیه که انسان فکر کنه تدبیر امورش به دست خودشه و لاغیر. من معجزه های خدا رو هر لحظه در زندگیم دیدم. اصولاً زندگیم فقط با معجزه پیش رفته، تماماً با معجزه، زمانی که اصلاً فکرش رو نمی کردم، از یه جایی که اصلاً فکرش رو نمی کردم، به واسطه کسی که اصلاً فکرش رو نمی کردم، از طریقی که اصلاً فکرش رو نمی کردم، به اندازه ای که در مخیله ام نمی گنجیده، به راحتی و آسانی که باورش سخته، فقط می دونم که درست شده، فقط همین. بزرگترین معجزه تو زندگیم پدر و مادر و خونوادم بودن. صادقانه بگم نمی تونم فکر کنم که خدا مهربانتر از پدر و مادر آدمی باشه، کفره یا نشناختن خدا، نمی دونم. فقط همین رو می دونم که برای من مهربانتر از پدر و مادر و خواهر و برادر یعنی هیشکی و بالاتر از مهربانی اونها یعنی غیرممکن، یعنی محال ذاتی و عقلانی، یعنی عدم، یعنی اجتماع نقیضین، یعنی نمیشه. همه میگن پدر و مادرای ما هم برامون خیلی عزیزن. همین اندازه دوستشون داریم، اما پدر و مادر من فرق می کنن، اینو فقط خودم می تونم درک کنم.  فقط خودم. با تناقض مواجه شدید؟ حالا بالاخره خدا یا پدر و مادر و خونواده؟ کدومش؟  فکر کنم هر دوشون با هم. اختلافی بینشون نمی بینم. خدایا از اینجا تا ته ته کهکشان راه شیری متشکرم، به خاطر همه چیزهایی که چون خوابم میاد نمی تونم برشمارمشون، خدایا شکرت به خاطر خواب، به خاطر آرامش، به خاطر بیداری، به خاطر کار و تلاش، به خاطر سلامتی، به خاطر پدر و مادر، به خاطر خواهر و برادر. به خاطر پیامبر. به خاطر همه چیز . الحمدلله ...........................
صاد قاف
۱۵:۱۵۲۴
آذر
وبلاگ مشکان عشق نوشت:
صاد قاف
۰۸:۴۵۱۵
آذر
وبلاگ مشکان گرافیک نوشت:به خودم قول میدهم که: آنقدر قوی باشم که هیچ چیز نتواند آرامش ذهنم را برهم زند به خودم قول میدهم که: هرکسی را که میبینم با او از سلامتی ، خوشبختی و توانگری صحبت کنم به خودم قول میدهم که: کاری کنم که دوستانم احساس کنند گوهر ارزشمندی در درون آنهاست تنها به بهترینها بیندیشم ، تنها برای رسیدن به بهترینها کار کنم و تنها انتظار بهترینها را داشته باشم به خودم قول میدهم که: درست به همان اندازه که مشتاق موفقیت خود هستم ، مشتاق موفقیت دیگران نیز باشم به خودم قول میدهم که: اشتباهات گذشته را فراموش کنم و تمرکزم را روی دستاوردهای بزرگ آینده بگذارم به خودم قول میدهم که: همیشه سیمایی بشاش داشته باشم و به هر آفریده زنده ای که می بینم لبخند ببخشم به خودم قول میدهم که: آن قدر روی رشد خود وقت بگذارم که دیگر وقتی برای انتقاد از دیگران نداشته باشم به خودم قول میدهم که: آنقدر آزاده باشم که فرصتی به نگرانی ، آن قدربلند نظر که فرصتی به خشم ، آن قدر قوی که فرصتی به ترس و آن قدر خوشبخت که فرصتی به بدبختی ندهم به خودم قول میدهم که: تصورم از خود نیک باشد و این را به جهان اعلام کنم ؛ نه با صدای بلند ، بلکه با کردار نیک به خودم قول میدهم که: با این اعتقاد زندگی کنم که کل جهان طرف من است ؛ مادامیکه به آن بهترینی که در در وجودم است ، وفادار بمانم یادم باشد انسانی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد
صاد قاف
۰۷:۲۹۱۴
آذر
وبلاگ سیده بانو نوشت: اویس! من از تو غریب ترم! خواجه انبیاء گفت: «در امت من مردی است که به عدد موهای گوسفندان ربیعه و مضر او را در قیامت شفاعت خواهد بود.» صحابه گفتند: «این که باشد؟» فرمود که: «بنده ای از بندگان خدای.» گفتند: «ما همه بنده خدای تعالی ایم. نامش چیست؟» فرمود: «اویس!». (تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری، ص20)قبول! تو از من خیلی عاشق تری، خیلی پاک تر، باصفاتر. اصلاً همه «خیلی ها» مال تو است و فقط یکی سهم من: اویس! من از تو خیلی غریب ترم!گفتند: «او کجا باشد؟» گفت: «به قرن». گفتند که: «او تو را دیده است؟» گفت: «به دیده ظاهر نه.» گفتند: «عجب! چنین عاشق تو و به خدمت تو نشتافته؟!» (همان)در چیزی شبیه هستیم: فاصله. درد مشترک! از «قرن» تو تا او. از «قرن» من تا او. فاصله! فرقی مگر می کند؟ برای تو از جنس مکان. برای من از جنس زمان. راه دور بود. خیلی. چندین بادیه. پر از عشق شده بودی. پر. گفتی: «بروم، شاید از دورها بشود او را ببینم.»چون به مدینه رسید، خواجه انبیاء به سفری بیرون رفته بود. صحابه گفتند: «بمان». گفت: «مادرم مرا فرموده نیمی از روز را بیشتر نمانم.» پس بسیار گریست و آن گاه بازگشت.تو رسیدی، رفته بود در سفر. من رسیدم، رفته بود سفر. تو ندیدیش. من ندیدمش. و ما فقط تا همین جا همسفر بودیم.تو رسیدی، رویش نبود، بویش بود. او را نفس کشیدی. نفس کشیدی. من رسیدم. نه رویش بود، نه بویش. نه هیچ چیز دیگری برای قناعت!تو رسیدی حنانه بود برای سر در هم گذاشتن. بر فقدان شانه هایش گریستن. من رسیدم، حنانه سنگ شده بود، نامی فقط. و صدای ناله حتی از اعماقش نمی آمد. تو رسیدی، ستون ها تنه نخل بودند. نخل ها بوی دست می دادند. تو در آغوش کشیدیشان. من آغوش گشودم. سرد بود. ستون سنگی سرد بود و گرمای دستها در مرمر منجمد مرده بود. معماری مدرن! هندسه عشق رفته بود. ما فقط تا همین جا همسفر بودیم. بعد از این داستان من است. تو نیستی. تو با سهمت برگشته ای به خیمه ات. من!ادامه دارد ان شاء الله.این قطعه ای بود از داستان کوتاه و چند صفحه ای  با همین عنوان، از کتاب «خدا خانه دارد» از فاطمه شهیدی. کتاب خوبی است توصیه می کنم بخوانیدش. چند داستان از داستان های تاریخ اسلام با همین قالب ادبی. اگر فرصت شد ان شاءالله تا 28 صفر باقی داستان را هم می نویسم. تا 28 صفر خیلی مانده. من اما دلم برای پدربزرگم تنگ شده بود. به اندازه دلتنگی همه نوه ها.
صاد قاف
۱۴:۳۷۱۰
آذر
وبلاگ عطر بارون نوشت: جاتون خالی یه روز اومدیم حنا درست کردیم و قرار شد حنا رو بزنیم به دستامون مثل شهدا بعد عهد بستیم با شهدا هرکسی یه عهد بست که بهش عمل کنه دعا کنین بتونیم عامل باشیم
صاد قاف
۱۱:۴۴۰۳
آذر
وبلاگ فراسوی غبار نوشت: امروز به یاد جمله ای از استادم افتادم, ایشان می گفتند: " کسی که می خواهد روی دیگران تاثیر بگذارد , خودش نباید تحت تاثیر دیگران قرار بگیرد. کسی که غرق قهر و آشتی خداست به قهر و آشتی دیگران توجه نمی کند."* یاد شهدایمان می افتم, یاد بسیجیان مخلصی که تاثیرات و برکاتشان با گذر زمان کهنه که نمی شود هیچ, راهشان زنده تر و روشنتر می شود و گاه مزارشان می شود معبر, می شود دارالشفای همه دلسوختگان. و این است برکات تسلیم بودن و خدایی بودن. و این چنین است که یاد شهدا مسیر زندگی هایمان را عوض می کند. آری آنان به سبب خلوصشان, صفا و نورانیتشان را در گذر ثانیه هایمان به یادگار گذاشته اند. * حجت الاسام والمسلمین علیرضا پناهیان
صاد قاف
۱۶:۰۵۲۸
آبان
وبلاگ مشکان فارس نوشت:یکزمان گوهری از سنگ محک ارزش داشت سخن پیرمحل تا به فلک ارزش داشتدوستی معنای زیبای صمیمیت بودمهرورزی رفیق بی کلک ارزش داشتسفره های پارچه ای ساده و بی رنگ و ریانان خشکی بغل دوغ خنک ارزش داشت کارها یکسره با عشق و صفا میچرخیدتارمو بیشتر از سفته و چک ارزش داشت
صاد قاف